من شب ظلمانی ام ،تو ماه عالم تاب عشق می شود آیا بتابی بر دل بی تاب عشق ‌ سیزده دریای حق را یک به یک گشتم به شوق تا که پیدایت کنم ای گوهر نایاب عشق با امیدی آمدم با دست خالی محضرت چون فراهم می شود با تو فقط اسباب عشق من‌ نمی کوبم دری را جز در درگاه تو باز کن در را که با آن وا شود ابواب عشق تشنه ی جام وصال حق شدم که آمدم در کنار سلسبیل تو شوم سیراب عشق عارف ِ بی تو ، خدانشناس گردد آخرش پای دَرست، خضر هم آموخته آداب عشق با قیام هر نمازت شد قیامت در قلوب با سجودت شد جنان ایجاد در محراب عشق سروری در هر دو عالم را خریده نوکرت سروری یعنی غلامی تو ای ارباب عشق دلخوشم بنما بگو نام مرا هم می بری در قنوت هر نمازت گوشه ی سرداب عشق نیستم قابل که باشم جزء اصحابت ولی کاش گردد منصب‌ من هم سگ اصحاب عشق @babollharam