وقتی از تیغ غمت حکم مماتم دادند شهد شیرین تو را با صلواتم دادند با اذان لب تو اذن صلاتم دادند "دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند" در شب قدر قرین برکاتم کردند فکری از راه وفا بهر نجاتم کردند ساکن بارگه صبر و ثباتم کردند "بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلّی صفاتم دادند" آمد از جانب گل جلوه تابنده شبی سحر از چهره او ساخته زیبنده شبی بود بر عاشق دلباخته بالنده شبی "چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند" می برد نام تو از دیده و دل گرد ملال چکد از لعل لبت در همه جا آب زلال پرده از چهره بینداز که شد وقت وصال "بعد ازین روی من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند" ای که دادی به جگر سوخته منزل چه عجب برده ای جان مرا جانب ساحل چه عجب شده ای راهبر گم شده محمل چه عجب "من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند" کرم و لطف تو ای دوست مرا خجلت داد عشق تو آمد و بر عاشق تو عزت داد جلوه ات باز مرا جرأت این صحبت داد "هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند" شبنم از دیده ی تو در چمنم می ریزد شمعم و شعله ز افروختنم می ریزد عطر از مهر تو بر جان و تنم می ریزد "این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبری ست کزان شاخ نباتم دادند" ای حرمخانه وصلت همه جا رشک جنان آمدم جانب درگاه تو جاروب کشان تا کنم بنده گی کوی تو را از دل و جان "کیمیایی ست عجب بنده گی پیر مغان خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند" ماه و خورشید در آیینه او پنهان بود هر سخن با نفسش آیه ای از قرآن بود آنچه «یاسر» ز طلوع رخ او بر جان بود "همت «حافظ» و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایّام نجاتم دادند" @babollharam .