زهی ز نور جمالت جهان جان روشن جهان ز فیض وجود تو غیرت گلشن توئی خزینۀ سرّ الاه را خازن توئی جواهر علم رسول را مخزن به چشم عالمیان سرمه خاک درگاهت به فرق پادشهان نعل مرکبت گرزن جهان علم و کمالی و کوه حلم و وقار سپهر جاه و جلالی و بحر فهم و فطن حضیض درگهت از اوج نُه سپهر، اعلا فروغ طلعتت از نور آفتاب، اعلن گر ازجبین تویک قطره خون چکد برخاک دمد ز خاک، گل وضیمران و نسترون امین وحی خدا روز و شب چو دربانان بر آستانۀ درگاه تو کند مسکن سزاست اطلس چرخش به جای شادروان به هر کجا که شود خیمۀ تو سایه‌فکن تو آن کسی‌که رسول خدا به حکم خدای ز راه لطف و شفقت نهاده نام حسن توئی که کرده رسولت به دوش خویش سوار توئی که فاطمه ات پروریده در دامن توئی خلیفه به جای نبی ز بعد علی توئی ز بعد علی رهنمای اهل زمن تو آن امام به حقی که دوستان تورا شمیم لطف تو آرد روان تازه به تن تو آن امام غیوری که دشمنان تو را شرار قهر تو سازد بسان ریماهن ز بردباری و حلم تو ای گزیدۀ ناس همی گزند ز انگشت عاقلان جهن ز شامیان جفا کار در حق پدرت چه حرفها که شنیدی تو زیر چرخ کهن تو ای امام به حق گوشوار عرش مجید تو ای مروّج شرع نبی به سرّ و علن هر آن کسی‌که شود منکر امامت تو تنش به چوبۀ دار فنا شود آون بنی امیه نکرده ست پاس حرمت تو ز حرمت تو نشد کم به قدر یک ارزن توهمچو مرغ بهشتی وعرش مسکن توست دگر چه باک تو را از گروه زاغ و زغن هماره جغد به ویرانه آشیان سازد تو خود همائی و عرش خدا ترا مأمن اگر معاویه شد غاصب حق تو چه غم طلاشناس شناسد لجین را ز لجن کجاست قدر خزف با جواهر شهوار کجاست قیمت فقر الیهود و مشک ختن ز دوستان تو چون کس تورانشد ناصر به جای جنگ نمودی تو صلح با دشمن در این مصالحه بی‌شک نهفته سرّی بود که کس نداند و جز ذات قادر ذوالمن کسیکه واقف ازاسرار این مصالحه نیست دهن به هرزه گشاید کند به یاوه سخن هزار حیف که ناباک پور بوسفیان شکست عهدو ز پیمان خود گسست رسن شها به ماتم تو جای اشک خون جگر چکد ز دیدۀ "ترکی" چنان عقیق یمن https://eitaa.com/babollharam