موكب عشق خدا
از اربعين كه برگشتن ، خبر دادن كه بايد برين موكب بزنين ، موكبى كه هم كار فرهنگى توش باشه هم پذيرايى اونم با طعم عشق خدا .
مشتى بودن خيلى مشتى ، ٥٠ تا دختر و پسر دهه هشتادى رو به رفيق ترين رفيقاى عالم كردن و با دل شكسته شون گفتن : يعنى آقا من و انتخاب كردين ؟؟
طعم عشق خدا تو مسابقه و دلنوشته ها و قرعه كشى كربلا تا شربت و چايى و فلافلشون رفت ..
مه پاشا بچه هارو ميكشوند تو و مادر و پدرا دنبال بچه ها ميومدن تو و يه ليوان چاى برميداشتن و چشم تو چشم ميرزا على قاضى ميشدن كه گفته بود : خدا عشق خودت را محبوب ترين چيز پيش من قرار بده و گوششون نواى حسين حسين حسين محمد النجّامى بچه با صفاى خرمشهرى رو ميشنيد و ميومدن جلو تا ببينن و بشنون ، اما رو ديوارا كاغذاى رنگى بود كه روش خودمونى هاى زائرا و دعاهايى كه با بابا رضا (عليه السلام ) نوشته بودن ،نميذاشت كسى حواسش فقط به كليپ درب العشگ باشه ، اونيكه نوشته بود آقاجان دم شما گرم ،اينجا بود كه اوج زندگى عاشقانه تو همين چند دقيقه ميومد خودشو تو صندوق قرعه كشى كربلا نشون ميداد و عاشقانه شروع ميكردن به يادداشت كردن مشخصاتشون …
دهه هشتادى ها دمتون گرم ، اين چند شب دلاتون و حرم كرديد و تقديم زائراى حضرت ، چه ميدونم شايد آن يار هم شبا اومده باشه و كنار شما به زائرا چايى داده باشه و خوش آمد گفته باشه … اين شايد بقول آقا مرتضى : از دل شكاك من است …
خوش بحالتون و رزقتون .
من ضرر كردم و تو معتمد بازارى
بار ما را نخريدند تو بر ميدارى ؟