🌹 💞 شب ازدواجمان💞 وقتی می خواستیم دور حرم، دور بزنیم. محمود با ماشین،🚘 دنبال من اومد. خواستم سوار ماشین بشم که برادرم معترضانه گفت: «محمود آقا! آخه به همین سادگی؟»😒 نگاهی به ماشین انداختم. حتی یک گل هم روی اون زده نشده بود! 🙄 محمود جواب داد: «برای چی ماشین روگل بزنم! تا همه ببینن، (توی این وضعیت که در هر خونه ای عکس یه شهید نصب شده،) ما عروس میبریم!»😭 اون وقت من سوار ماشین شدم. ماشین را دور حرم نگه داشت، 🌹 مفاتیح کوچکی از جیبش دراورد و شروع به خوندن کرد. در دل به انتخابم بالیدم؛ تا اون لحظه ندیده بودم که هیچ دامادی ،شب ازدواجش، چنین عملی انجام بده.🌹❤️ 💞 https://eitaa.com/Namazekhoobe