🕸ادله ردّ بهائیت
دلیل عقلى
بشر به فطرت خود خداجوى است.[۱] اما این فطرت کافى نیست تا هر چه که بر میگزیند و هر آیینى که به آن اعتقاد دارد، حق باشد. بلکه این فطرت، گرایشى است که میبایست در پرتو بصیرت به راه راست هدایت شود و خداوند افزون بر عقل که پیامبر درونى است، پیامبران بیرونى را براى ما فرستاد تا آنچه را که عقل نمیتواند ادراک کند،[۲] براى ما تبیین کند. این پیامبران آمدند تا راه روشن هدایت را به ما نشان دهند،[۳] و هر یک با دو محدودیت و یک خطر مواجه بودند، محدودیت در خود پیامبر(ص)[۴]، محدودیت در مخاطبان،[۵] و خطر تحریف،[۶] و لذا غالباً دین جدید تکمیل و تصحیح کننده دین قبلى بود. داستان آمدن پیامبران، با مبعوث شدن پیامبرى که در قلهى معرفت قرار داشت خاتمه پیدا کرد. انبیا امام امتشان بودند و او امام انبیا. از سوى دیگر، زمینهى فهم در بین مردم پیدا شده بود؛ یعنى مردم، لااقل بعضى از آنها، این آمادگى را پیدا کرده بودند که معارف بلند الاهى را در همان بلنداى معرفت بیابند.[۷]
با از بین رفتن این دو محدودیت، اسلام توانست تمام پیام خود؛ یعنى تمام هدایت الاهى را که بخشى از آنرا ادیان گذشته بیان کرده بودند، ارائه نماید و در واقع دین خاتم و کامل[۸] باشد. از سوى دیگر، باید دین خاتم مصمون از تحریف باشد و در اسلام این مصونیت از تحریف، در پرتو دو عامل تحقق مییابد:
الف) مصونیت منبع اصلى از تحریف.[۹]
ب) پایهگذارى روشى که آن روش امکان فهم اصیل در هر روزگارى را براى هر کسى که با آن روش آشنا شود و با آن روش به منابع مراجعه کند، فراهم نماید.[۱۰]
میرزا حسینعلى نه تنها ادعاى شریعتِ مستقلى کرد، بلکه مدعى شد که خدا در او حلول کرده است و (این ادعا تفاوت بسیار با سخن عرفا دارد) و تجسد و تجسم خدا را به صراحت بیان میکند. بطلان این عقیده به حدى روشن است که ما خود را بینیاز از پاسخگویى بدان میدانیم.
به هر حال این عقاید موجب شده که عموم مسلمانان، فرقهى بهائیت را منکر ضروریات دین بدانند[۱۱] و منکر ضرورى دین، کافر است و کافر هم نجس است.[۱۲] البته میتوان دلایل فقهى نجاست کفار را در کتب فقهى[۱۳] جستوجو نمود.[۱۴]
اما کسى که معتقد به بهائیت شده، نه تنها لازم نیست در نزد دیگران اعتراف و اقرار نماید، بلکه این عمل جایز نبوده و مرضّى الاهى نمیباشد. امید است با توبه و جبران گذشته، مورد لطف و رحمت و بخشش الاهى قرار گیرد.