یه مادر و بچه تو خیابون جلوم راه میرفتن.بچه‌‌هه خیلی کوچولو بود، اندازه سطل پلاستیکی پاپکو. نفهمیدم بچه‌هه چی گفت که مامانه گفت:من دیگه مامان تو نیستم با من حرف نزن.بچه‌هه زرتی گفت:درک! و دیگه هیچی نگفت. حالا ما بودیم تو بچگی، گریه و زاری و تف و مف که تو رو خدا مامانم باش دوباره. ‌ باهم بخندیم 😄 😂@bahamkhandeh😂