سلام، بر حسب وظیفه و توان اما تیتروار، نکاتی زیبا از چند ساعت حضور در کنار بیماران کرونایی برایتان می نویسم: 🌸 لبخند و اشتیاق پسری که با همسرش آمده بود تا بعد از چند روز، پدر پیرش که به لطف خدا حالش خوب شده بود را از بیمارستان ببرد، دیدنی بود. انگار سال‌ها او را ندیده بودند. 🌸 بیماری که تا اذان گفتند گوشه‌ای مشغول نماز شد و بیماری که عصرگاهان که از خواب بیدار شد، اول سؤال از جهت قبله کرد. 🌸 طلبه ای که با چند شاخه گل نرگس و شعار «یا صاحب الزمان، امید زندگی ام تویی» که بر روپوش آبی رنگش حک شده بود، به یاری بیماران شتافت. 🌸 پرستاری که گفت: صادقانه می‌گویم که تا قبل از این، ذهنیت بدی از طلبه‌ها داشتم اما الآن کاملا نگاهم تغییر کرده و وقتی برای دوستانم تلاش طلاب را نقل می‌کنم، متعجب می‌شوند. 🌸 پرستاری که لحظه‌ای در طول ۷ ساعت ندیدمش که بنشیند و دائم کارش سر زدن به بیمارانش بود. 🌸 بیمارانی که حاضر نبودند با وجود بد حالی کارشان را به ما بسپارند و با وجود ضعف جسمی، عزت نفس خویش حفظ می‌کردند. 🌸 پرستارانی که هنگام نیاز به احیای قلبی بیماری، سراسیمه به سمت او می‌رفتند و برای برگرداندن او به زندگی، دوره‌اش می‌کردند. 🌸 پرستاری که تلخ‌ترین خاطره این روزهایش دیدن جان دادن بیمارانی بود که خیلی‌ها چشم به راهش بوده‌اند. 🌸 زن و شوهری که هر دو در لباس پرستاری، بدون حتی یک روز استراحت، دوشادوش هم به بیماران کمک می‌کردند. 🌸 پرستارانی که حدود ساعت ۴ عصر، آرام آرام لب به غذا می‌زدند تا در آن ساعت روز ناهار بخورند. 🌸 پرستاری که با دو جعبه شیرینی، خبر میلاد امام جواد علیه السلام را برای پرستاران و بیماران آورد و بخش را غرق شادی کرد. ... شاید ادامه داشته باشد... متن از : مصطفی صائبی عزیز @bahanealiahmadimehr