╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#خاطره🍂
🔰(بخش دوم)
گفت: بگو!
_گفتم : پروردگار فرمودند: مومنان پیر، نور من هستند✨️ و من حیاء میکنم نورم را با آتشم بسوزانم!
منِ خدا هم دیگر از او حیا میکنم ...!
تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه میکنی⁉️
گفت: چکار بکنم؟😐🫢
...تکان عجیبی خورد!
_گفتم: دیروز چقدر درآوردی؟🤔
آن زمان گفت: هفت هزارتومان! هفت هزار تومان💵 شمردم و گفتم: این پول مشروبها!
به اینها هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند ...☝️
همه را بیرون کرد!🚶🏻♂
با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه🕳 ریختیم👌
🌿 رفتم رفقایم را آوردم، یک پولی روی هم گذاشتند، ۲۴ ساعت نشد که به تعداد ۲۰۰ نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو 🍽🧂و همه چیز آوردیم!
من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود🪧🤩
چلوکباب هم داشت!🍱😋
روز اول هم یک روحانی آمد و گفت: دویست پرس چلوکبابش را من میخرم! 😄👏👏
#بی_تفاوت_نباشیم
🌊
اینجا با ما شیوه های نوین امربه معروف و نهی از منکر رو یادبگیر👇🏻
╔═🌊✨══╗
@bahhhr👈🏻بپیوندید
╚═══✨🌊╝