#خاطره
#ارسالی_مخاطبین
دیشب تصمیم گرفتیم با خانواده بریم دوری تو خیابون بزنیم باخودم فکر میکردم بدحجاب ها که دسته جمع میان بیرون ما چراچندتایی نریم😉
خلاصه رفتیم و چندتا مغازه نگاه کردیم و خرید هم داشتیم.تو مسیر برگشت،سه تا خانم دیدم که دوتاشون بدحجاب نبودند ولی یکیشون شالشو دور گردنش پیچیده بود و راه می رفتند،راستش تابحال تذکر زیاد دادم اما در رابطه با خانم های کشف حجاب یکمی میترسیدم و زبونم قفل میشد😔
باخودم گفتم واقعا نمیشه چیزی نگفت شاید بخوان قبح شکنی کنن حداقل تاثیری هم نداشته باشه وظیفه خودمونو انجام دادیم....رفتم جلو و به اونی که شالش دور گردنش بود گفتم:
عزیزم شماکه انقدر باوقار ومتین هستی شالتم بپوش،موهای قشنگت دیده میشه😊 خانوادم هم همراهم اومدن،حرفم که تموم شد، باسکوت فقط نگاهم کرد و بعد با یه حالت اکراهی که تحت تأثیر لحن تذکر من بود شالشو سرش کرد،
منم بهش لبخند زدم و گفتم:
ممنون از توجهت عزیزم🌷.
تو راه که داشتم برمیگشتم به این فکر کردم که اونقدرهام که فکر میکردم تذکر دادن به خانم های کشف حجاب سخت نیست!
اگه چند نفر دیگه هم همینطور تذکر بدن این گناه که جدیدا میخوان مد کنن و قبح شکنی کنن ترویج پیدا نمیکنه،اما اگه همه مون کوتاهی کنیم و بگیم به ما ربطی نداره اول از همه واجبمون قضا شده و گناه کردیم و دوم اینکه قطعا تو بدتر شدن این وضعیت با بی تفاوت رد شدنمون کمک کردیم‼️
⭕
برای مشاهده سایر خاطرات
روی هشتگ👈 #خاطره
بزنید.
@bahhhr