هوالصادق ✍️ وضعیت اقتصادی مردم  ایران در دهه ی پنجاه از دید یک نوجوان  ( ) 🙋 : بخش (۲) ✅ رختخواب ها هم در گوشه ی دیگری روی هم چیده و با ملافه پوشانیده می‌شد. اغلب خبری از میز و صندلی و مبل و کتابخانه هم نبود .  بچه ها برای نوشتن مشق روی زمین  کُپ میکردند یا اینکه از قابلمه به عنوان میز تحریر استفاده میکردند . روشنایی منازل هم  با چراغ گردسوز و شمع بود . کسانی که وضعیت بهتری داشتند چند ساعتی هم  از چراغ زنبوری که نور بهتر داشت استفاده میکردند. شب که می شد همانند پادگان های نظامی همه با هم در یک ساعت مشخص می‌خوابیدند . گاهی جا برای انداختن رختخواب  همه کافی نبود ! البته وضعیت در تابستان ها بهتر بود و معمولاً  فضای حیاط خانه ها یا پشت بام ها هم برای خوابیدن مورد استفاده قرار می‌گرفت. یادم هست که  بارها بچه ها از کلٌه ی پشت بام به زمین افتاده بودند و دست و پایشان شکسته بود ! آنچه در حکومت پهلوی جالب بود عدالت اجتماعی بر پایه ی  فقر بود ! قاطبه ی مردم یعنی بیش از نود تا نود و پنج درصد مردم در چنین شرایط سختی بودند،  شاید کمی کمتر یا کمی بیشتر !   مردم اغلب  با سیلی صورت خود را سرخ نگه می‌داشتند و  ظاهراً اعتراضی هم نداشتند . رضا شاه چنان زهر چشمی از مردم گرفته بود که صرفأ به  زنده ماندن راضی بودند و هیچ آرزویی برای بهتر شدن زندگی شان  نداشتند ! اغنیا  سرشان به زندگی اشرافی و عیش و نوش گرم بود و فقرا هم سرشان به بدبختی های خودشان.  از سوی دیگر وضعیت فرهنگی به گونه ای بود که سر  بسیاری از مردم به مسائلی گرم شده بود که آنها را از  اینکه به زندگی بهتر و مناسبتر فکر کنند   به کلی غافل میکرد: آغاسی برایشان لب کارون میخواند ، گوگوش پشت دیوار دلم یه صدای پا میاد ،حبیب ، من مرد تنهای شبم .... بیک ایمان وردی برایشان آرتیست بازی در می آورد، بهروز وثوقی لات بازی ...کاباره ها پر بود از جوانانی که می‌نوشیدند و می رقصیدند ، قمارخانه ها پر بود از مردان و زنانی که دار و ندار خودشان را می باختند، کوچه ها و خیابان ها هم پر بود از دائم الخمر ها و  معتادانی که قید زندگی را زده بودند. با این اوضاع و احوال اجتماعی، شاه با خبرنگاران خارجی مصاحبه میکرد و با غرور می گفت ما  به قدری  کار و پروژه داریم که ناچاریم از خارج کارگر بیاوریم ....! و در این میان خانواده های شریف و مومن هم دندان بر جگر داشتند و با تمام وجود مراقب دین و ایمان خود و فرزندانشان ، تا  در این منجلابی که دولتمردان تدارک  دیده اند گرفتار نشوند . در شرایطی که بیش از هفتاد درصد جمعیت ایران در روستاها زندگی میکردند، وضعیت آنها با چند صد سال قبل تفاوتی نداشت و از آب لوله کشی و برق و گاز و تلفن و راه و بهداشت و درمان در آنها خبری نبود. وضعیت شهر ها نیز چندان رو به راه نبود ، بسیاری از کوچه ها  خاکی بود ، جاده های بین شهری  بسیار اندک و اغلب آنها  پر از دست انداز بود . در دهه ی چهل و پنجاه هرگاه به  اصفهان می رفتیم در اثر بالا و پایین رفتن های مکرر از دست اندازها ، همیشه دچار حالت تهوع میشدم . بزرگترها یادشان هست که   در طول یک مسافرت هشت ساعته با اتوبوس، اکثر مسافرین دچار استفراغ می‌شدند و یکی از وظایف شاگرد راننده  رساندن پاکت های کاغذی به مسافرین بود ! جاده های روستایی تقریبا به کلی خاکی بودند و این جاده ها اغلب در اثر عبور و مرور مکرر اتوبوس ها و کامیون ها، شکل  جاده به خود گرفته بودند. عرضم را خلاصه کنم و تمام! پهلوی فقط خودش را دید و اطرافیان خودش را، بیگانگان را میدان داد، توده ی مردم را نادیده گرفت، ایرانیان را تحقیر کرد، دین ، فرهنگ و ارزش‌های  مردم را زیر پا له کرد، خود را به کری زد و  صدای آنها را نشنید، خود را به نابینایی زد و گرفتاری های آنان را ندید، بی معرفتی کرد و مهربانی و با وفایی و قدرشناسی مردم را نفهمید .... تا اینکه از میان این مردم ،  مردی    به پا خواست ، مردی از جان گذشته  که مظهر شرف بود، مردی که دوستدار مستضعفان  و  خصم اهریمنان بود ، مردی که نجات انسان ها شعارش بود و مرگ در راه حق را افتخار خود می‌دانست.... آری او کسی نبود جز: خمینیِ امام🌹 @Behzadzare