#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#قسمت _هفتاد_سه
آخرین صدایی که شنیدم صدمتر جلوتر صدای ترمز ماشین بود…انگار یک هفته کما بودم و بعدش بهوش اومدم….وقتی خودمو بیمارستان دیدم زار زار گریه کردم و بابت زنده موندنم به شانس بدم لعنت فرستادم…..سر و گردنم درد شدیدی میکردم و حدود سی تا بخیه خورده بود و دستم توی گچ بود اما خداروشکر به نخاع آسیبی وارد نشده بود….یه خانم دکتری هر روز ویزیتم میکرد….دو روز که گذشت اقا دکتر جوونی اومد بالا سر تختم و با لبخند گفت:از امروز من ویزیتتون میکنم….بغض کردم اما چون به خودم قول داده بودم دیگه گریه نکنم و با سختیها روبرو بشم بغضم قورت دادم و پرسیدم:منو کی اورد اینجا؟؟؟اقای دکتر گفت :نمیدونم…...همون لحظه خانم دکتر اومد داخل یه سری توضیحات به اقای دکتر داد و بعد به من گفت:خب..!!پاییز ما چطوره؟؟؟با ناله گفتم:بهترم….منو کی اورد اینجا….؟؟؟؟خانم دکتر گفت:حدود ده روزه پیش یه اقایی آورد و گفت که شمارو بهمراه یه کیف از ماشین پرت کردند بیرون و راننده هم فرار کرد…..
ادامه 👇
#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#قسمت_هفتاد_چهار
خانم دکتر گفت: اقا توی آگاهی پرونده براش تشکیل دادند اما با قرار وثیقه آزاده ،،،اگه خواستی میتونی خودت یا خانواده ات پیگیری کنید….راستی من دکتر روانپزشک اینجام و این اقا دکتر پسرمه…..خانم دکتر مکثی کرد و با مهربونی یه چشمک ریزی زد و گفت:چرا خودتو از ماشین پرت کردی بیرون،،،؟؟؟دیگه از هیچ کسی نمیترسیدم برای همین کل زندگیمو برای خانم دکتر تعریف کردم همه رو حتی سینا و حس عاشقیم نسبت بهش رو…..گفتم و گفتم و وقتی به خودم اومدم دیدم اشک کل صورتمو گرفته…..با حرص خیسی صورتمو پاک کردم و با صدای بلند به خودم تشر زدم :مگه نگفتم دیگه گریه نکن،،؟؟؟خانم دکتر و پسرش با ناراحتی نگاهم میکردند که پسرش گفت:میتونی از همسرت شکایت کنی….اون حق نداره با یه فیلم تورو تهدید کنه و مثل یه برده ازت سوء استفاده کنه…..تو خیلی خودتون دست کم گرفتی و فکر کردی شوهرت نباشه نمیتونی زندگی کنی…..اگه تواجتماع باشی میبینی که خیلیها ازبهزیستی اومدند توی دل جامعه وخودشون تنهایی و بدون حمایت خیلی هم موفق شدند…...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯