💢داستان تعمیر قبر حضرت رقیّه(علیها السلام)
◾️طاهر بن عبدالله دمشقی گوید: سر یزید روی زانوی من بود. سر پسر فاطمه هم در میان طشت بود، همین که شیون از خرابه بلند شد، دیدم سرپوش از طبق به کنار رفت، سر بلند شد تا نزدیک بام قصر، به صوت بلند فرمود:
◾️«أُخْتی سَکِّتی اِبْنَتی» «خواهرم زینب، دخترم را ساکت کن».
◾️طاهر گوید: دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود: یا یزید، من با تو چه کرده بودم، که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟!
◾️یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسید: طاهر چه خبر است؟
◾️گفتم: نمی دانم در خرابه چه اتّفاق افتاده ولی دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت.
◾️یزید غلامی فرستاد که خبری بیاورد. غلام آمد و واقعه را برای یزید نقل کرد.
💢مشاهده ادامه مطلب در لینک زیر:
👇👇👇
https://www.balagh.ir/content/15830
🔴پایگاه اطلاع رسانی بلاغ
🆔
@balagh_ir