✳️
داستان ۱۸ بانو| دختری که در شلمچه خودش را پیدا کرد
#یاداشت_تبلیغی
✍من همیشه موهایم را اتو میکردم و از دستبند و زیورآلات استفاده میکردم. لاک، جزء جدا نشدنی زندگیام بود و جانم به کلکسیون لاکهایم بند بود! فکر میکردم اگر این کارها را نکنم، به من میگویند: «دختر چقدر اُملی؟!». دوست داشتم همیشه خوشگلتر از بقیه باشم ...
✔️برشی از کتاب "داستان ۱۸ بانو"، خانه دوست کجاست.
🔸روایت زندگی الهام موسوی؛ دختری که در شلمچه خودش را پیدا کرد
هر وقت برای رفتن به میهمانی یا یک دورهمی مقابل آیینه میایستادم، مانند نامادری سفید برفی به آیینه میگفتم: «آیینه! به من بگو از من خوشگلتر هم مگر هست؟ نه... نه! کی از همه خوشگلتره؟ من ... من».
من در یک خانواده متوسط و مذهبی متولد شدم، اما مادر و پدرم با پوششم یا کارهایم مخالفتی نداشتند. من دختری احساساتیام تا جایی که وقتی کسی را دوست داشته باشم، دوست داشتنش بر احساساتم تأثیر عمیقی میگذارد و از او الگوبرداری میکنم. کلاس هفتم بودم تأثیر عمیق دوستان بر افکار و عقایدم باعث شد روز به روز از خانواده مذهبیام فاصله بگیرم و دور و دورتر شوم.
دوستانم، پشت و پناهم بودند
دوستانم جذابیتهایی داشتند که من را ناخودآگاه به سمت خودشان جذب میکردند. خندیدن و خوش بودن، ویژگیهایی بود که مرا جذب آنان میکرد. آن روزها مانند بسیاری از افراد فکر میکردم آدمهای مذهبی، خشک و نچسب هستند؛ آدمهایی که نه تفریح میکنند و نه سرخوش و شادند..
⚜ادامه مطلب👇
https://www.balagh.ir/content/1
📡پایگاه اطلاع رسانی بلاغ:
🆔
@balagh_ir
eitaa.com/joinchat/3864854532C34751c9911