31.12M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
روزی امام حسین ( ع ) از جایی عبور می‌کرد؛ جوانی را دید که به سگی غذا می‌دهد ، به او فرمود : به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می‌کنی؟ آن جوان در پاسخ عرض کرد : من غمگین هستم، می‌خواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد ، اندوه من به این دلیل است که غلام یک یهودی هستم و می‌خواهم از او جدا شوم. امام حسین (ع) با آن غلام نزد صاحب یهودی غلام رفتند؛ در ادامه حضرت دویست دینار به وی داد تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد. یهودی گفت : این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانه ما آمدید به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم، آن پول نیز مال خودتان باشد. امام حسین (ع) همان لحظه غلام را آزاد کرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشید. وقتی که همسر یهودی، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید گفت: من مسلمان شدم و مهریه‌ام را به شوهرم بخشیدم. در ادامه شوهرش نیز گفت: من هم مسلمان شدم و خانه خود را به همسرم بخشیدم. منافب ال ابیطالب ، ج 4 ، ص 75 ( به طور تلخیص ) ❄️❄️🌻🌻🌻❄️❄️ https://eitaa.com/Balagh_Mobin_P