مریم نامداری قمر: شاعر مریم فرزند علی محمد نامداری با نام مستعار زمان درسال ۱۳۵۰درخانواده مذهبی وهنرمند دیده به جهان گشود او ازکودکی در هنر شعر خوانی استعداد زیادی داشت‌ مریم درروستای دور ازدسترس امکانات با شش خواهر وبرادرخود که شغل پدرشان کشاورزی بود زندگی می کرد ایشان ،بخاطر کمبود امکانات تحصیلی نتوانست به تحصیلاتش ادامه بدهد وی بخاطر عرف و رسم مردمان روستا درسن هفده سااگی ازدواج کردوصاحب دو فرزند شد مریم نامداری درکنار مشکلات زندگی روستای به شعر وهنر خود ادامه میداد وهیچ مانعی نمیتوانست جلودار ذوق و استعداد او درزمینه‌ی شعر گویی ودیگر هنرهای اوباشد مریم باسواد کمی که داشت به راحتی در قالب داستان شعری خود حرف دل بسیاری از مردم ومشکلات روستانشینی را به سادگی بیان میکرد سنگ وشیشه تیره بخت اینه ودیوار وکودکان طلاق ازشعرهای اوست که به راحتی میتوان معانی انهارا درک نمود مریم گفتمان قابلی رادرتوصیف رنج وروز مرگیها درقالب شعرهای خودبا فصیح وقابل درک برای تمام سنین روشن کرده است… مریم نامداری(مریم نامداری(قمر) : شاعر نمونه شعر از مریم نامداری (قمر) عابری از بر گلزار خزان دیده گذشت ازکنارگل سرخی که رنجیده گذشت گفت‌گل‌راکه‌چه‌شد،آن‌همه‌زیبایی‌تو چه‌شدآن‌عطر‌ورخ‌ورنگ تماشایی تو زچه پژمردی ورفتی،زچمنزاربگو زچه رو ،گشته ای در دامن گل،خاربگو گل سرخ ،گفت،من‌ از آن‌عشق‌فنا زارشدم عاشق‌رنگ‌نسیم‌گشتم‌وبیمارشدم نسیم‌ازپنجره‌،گفت‌عاشق‌‌ودلدارمن‌‌است عاشق رنگ وجمال وهمه‌جایارمن‌است ورنه‌گل‌رابه‌چمن‌جز یه‌ رخ‌ ساده‌‌چه بود جزبه جا ماندن ویک بوته‌ی‌افتاده‌چه‌بود خواب خوش بودم و یک جام شرابم دادند جام مِی‌،،خوردم ویک عمرعذابم‌دادند مِی‌ ،دران جام،نبود ،زهر بلا نوشیدم به‌ خیالی که به تن رخت نوا پوشیدم گفت نسیمم ،،که تویی ماه شب ظلمانی جزندیدم شب ظلمانی دراین ویرانی تا که دست شه‌‌،،عشاق به دستم رسید متن‌ قصه به دل باده پرستم رسید قصه‌ی‌عشق‌ونوید ومِی‌وآن باده‌ی‌ناب چوخیالی وچوخوابی وهمه رنگ سراب ساقه و برگ و پر وشُهرت زیبایی را دادم ازکف که نخواندم‌ سِر لالایی را رنگ گل ‌ازرخ زیبایی‌وگلگونم‌رفت هرچه داشتم به ره حیله‌ی مجنونم رفت ان‌نسیم آمد ،گفت عاشق گلبرگم شد سرشب عشق وسحرگه،سبب مرگم شد به نسیم وبه نوایی در میخانه گُشود به خزانی وبه ظلمی رخم از جامه رُبود @bamehonar313