بنات الزینب
#قسمت_پنجم شب دوم حال و هوای خادم ها عجیب بود. همدیگر را بغل گرفته بودند و گریه می‌کردند. پرسیدم چه
رفتار بعضی از مذهبی ها برایم آزار دهنده بود.  پوشش من در مسجد همان پوششی بود که در بیرون داشتم. گاهی احترام می‌گذاشتم و روسری ام را کمی جلوتر می‌کشیدم و یا مانتو بلند تری می‌پوشیدم. این باعث شده بود بعضی از افراد چپ‌چپ نگاهم کنند و یا حرف‌هایی بزنند که اصلا خوشایند نبود.البته من توجهی هم نمی‌کردم. دلم می‌خواست مثل دوستانم خادم مسجد شوم. چند باری هم مطرح کرده بودم، اما دوست هایم می‌گفتند رقیه اصرار نکن! علتش را که پرسیدم گفتند فرمانده پایگاه گفته تو را خادم نکنیم. رفتار این خانم و بعضی دیگر از خانم های مسجد برایم اذیت کننده بود. چون چادر نداشتم رفتار خوبی با من نداشتند. برای پیاده روی اربعین همراه با مسجدی ها  رفته بودیم زیارت شاه‌عبدالعظیم حسنی. من آن‌روز چادر سر کرده بودم، اما در راه برگشت. چون نمی‌توانستم. چادرم را کنترل کنم. از سرم برداشتم و داخل کیفم گذاشتم. خانمی که مسئول گروه ما بود. وقتی مرا بدون چادر در اتوبوس دید. جلوی همه گفت یک بار دیگر اگر چادر نپوشی وسط راه از اتوبوس پیاده ات می‌کنم! ادامه دارد . . .