﷽ ★°l||l°زینت دوش نبـــے°l||l°★ 🥀🥀🥀 ★★سگ سیاه و سفید... حسین این دمِ آخر،اندکی نشست تا دمی بیاساید.یکی از آن میان،در آن هیاهوی کوفیان و گردوخاک فراوان داد زد: _حسین کجاست؟ فرمود: _این جا هستم. آن مرد بلندتر فریاد زد: _تو را به آتش دوزخ بشارت می‌دهم! حسین چه می‌کرد با این همه حماقت و کج‌فهمی؛فرمود: _خود را به ملاقات خدای مهربان و شفاعت‌کننده‌ی بندگان بشارت می‌دهم.تو کیستی؟ _شمر بن ذی‌الجوشن. حالا همهمه‌ی سپاه اندکی فروکش کرده بود و بعضی کنجکاو جواب حسین بودند. فرمود: _در رویا دیدم سگانی گازم می‌گیرند و سگی سیاه و سفید خیلی بر این کار اصرار می‌ورزد و بیشتر به من حمله می‌کند.آن سگ تو بودی شمر. شمر که بیماری پیسی داشت و سخت زشت رو بود،بسیار خشمگین شد و به چند نفری که به او می‌‌خندیدند،چشم‌غره رفت. ✨️ 🖤⃟⿻🥀✨️|● ╰┈➤@banatozeynab🍃