با چشای گرد شده رو به منی که میلرزیدم کرد و گفت: - تو...تو بارداری ؟! هقی زدم و گفتم: بودم...من مامان بودم ولی مادرت گفت کیسه برنج بلند کنم... اون میدونست..! من مامان بودممم! اشکام صورتمو خیس میکردن که مادرش اومد داخل و رو به شوهرم گفت: - این زنت ضعیفه! بیا که دخترخالتو اوردم که یه عقد بخونین و برات بچه بیاره! شوهرم ناراحت نگاهم کرد و دنبال مادرش رفت که...😳📵🔥❌ https://eitaa.com/joinchat/4261347673Cbc7bc41b27