😢😳 جنازه ای که به صدا درآمد شیخ حسن علوی یکی از نیروهای بهشت زهرا می گوید: سال ها راننده آمبولانس بودم. یک روز ماموریت پیدا کردم جنازه ای را از روستایی دور افتاده به بهشت زهرا منتقل کنم. خیلی برای تشییع معطلم کردند و ما را این طرف و آن طرف بردند. چندین بار جنازه را از توی ماشین درآوردند و تشییع کردند و دوباره گذاشتن توی ماشین. نزدیک ظهر بود که رضایت دادند جنازه را به بهشت زهرا(س) منتقل کنیم. در مسیر اتوبان داشتم رانندگی می کردم. حواسم به جلو بود که یکباره شنیدم از کابین عقب با مشت محکم می کوبند به شیشه پشت سرم. خودم نفهمیدم چطور و با ترس و عدم تعادل توقف کردم. وقتی ماشین ایستاد... ادامه داستان باز شود👇 ‼️آنچه را که می‌خواهید بدونید در این جا بخوانید ديدنش ضرر ندارد👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3