میخواست که سوار ماشینش شه اما مانع شدم --استاد مقدم به سمتم برگشت و با لحن محکمی گفت --درخدمتم سرمو پایین انداختم و گفتم --اممممم راستش خواستم که ازت عذرخواهی کنم و اگر وقت داری یکم باهم حرف بزنیم سرمو بالا آوردم و متوجه شدم که با چشمای گرد شده بهم زل زده فورا خودشو جمع کرد و اینبار با لحن محکم تری گفت --من کار دارم همتا مکثی کوتاه کرد و ادامه داد --خاننننوومم http://eitaa.com/joinchat/2116812816C6d55fa65d1