صدا و لحن دلنشین پدرش باعث شد تا سکوت شکسته بشه: _خب، حرفاتون و زدید؟ محسن به جای هر دومون جواب داد: _بله! صدای به به و چه چه ها بلند شد این بار پدرش از خودم پرسید: _جواب شما چیه الناز خانم؟ هول شده بودم، مگه به این زودیا جواب میخواستن؟😕 نگاه گیجم و بین همه میچرخوندم اما حرفش هنوز برام مبهم بود که سوالی گفتم: _بله؟ اما انگار هیچکس به علامت سوال ته حرفم توجهی نکرد و صدای دست زدنا بلند شد!☹️ داشتم دیوونه میشدم و از چیزی سردر نمیاوردم که سرم و چرخوندم سمت محسن و آروم لب زدم: _اینا چی میگن؟ بدتر از من مات و مبهوت مونده بود که نفس عمیقی کشید: _بیچاره شدیم...! http://eitaa.com/joinchat/1645871120C4959f5f80b یه سوتفاهم باعث ازدواج میشه😅😇☝️