آستین یکی از بلوزها رو دستش کرد سرم رو بالا آوردم .با دیدن پوست چروک شده ی پهلو و کتفش ناخودآگاه هین بلندی کشیدم و با دستام دهانم رو گرفتم. توانایی هیچ حرکتی نداشتم.برای یک لحظه برگشتم به صحنه ی اسید پاشی. قیافه ی شوکه شده ام رو که دید فورا لباسش رو پوشید. چونه ام لرزید و حلقه های اشک جلو چشمامو گرفت. روشو برگردوند و آرام گفت: اگر دست من بود دلم نمیخواست هیچ وقت ببینیش! جلو رفتم و سرم را روی کتفش گذاشتم . میان هق هق گریه ام گفتم: منو ببخش ... تو... بخاطر من... اینجوری شدی! هیچ وقت خودمو نمی بخشم. روی سرم رو بوسید و گفت:فدای سرت . مهم اینه که همین باعث شد بهم برسیم. https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912 پسری که خودشو سپر بلای یه دختر میکنه تا به اون آسیب نرسه.❤️❤️ 💟عمرتون با خوندن این رمان تلف نمیشه.