♨️با همون چشمان سرخ و آتیشی، زل زد توی صورتم و غُرید:
_ ناموس من باید مال من باشه! خدا کنه... فقط خدا کنه، درست نباشه اون حرفهایی که شنیدم وگرنه اول تو رو میکشم بعد خودم رو.
زدم زیر گریه. شونهم رو ضربهیی زد و بلند تکرار کرد:._با توام، بگو دیگه
_ م... من چی... چی بگم، تو رو خدا آ... آروم باش من... من خیلی میترسم.
پوزخندی زد و عصبی تر از قبل سمتم قدم برداشت
_ مثل آدم بگو ماجرا چیه. بگو تا کجا پیش رفتی باهاش. بگو تا کاری دست خودم ندادم محبوب، به والله که هر کاری امشب از دستم برمیاد.
گریهم شدت گرفت:_ به خدا هیچی، به قرآن هیچی، چی میخوای از جون من، به خدا که تو دیوونه شدی علیرضا!
بلندتر فریاد زد:_ دِ لعنتی چرا زنجموره میکنی! میگم حرف بزن.... چی بوده جریان؟ منِ نامرد، ناموس کی رو دزدیدم و خودم بیخبرم.
http://eitaa.com/joinchat/3122266126Cb9813fca31