- دیگه شمارت رو بده که خسته شدم از این رابطهی عصر قجری
با چشمای گرد نگاش کرد: چی؟؟؟
- همین محرم و نامحرمی که تو میگی
-یعنی شما به محرم و نامحرم اعتقاد ندارین؟
حوصله نداشت باهاش سر و کله بزنه
- چرا اعتقاد دارم. حالا شمارت رو بده
💞گوشیش رو باز کرد و شماره ناشناس رو به مخاطباش اضافه کرد. سرک کشید به گوشیش دید که با انگشتهای ظریفش تایپ کرد:
امیرم
سوتی کشید: امیرم!!😎
https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4
رمان بـرگـرفٺــہ از واقـعـٻـٺ با قلم پاک🍒🍒