روی تختش میشینم و با دست تکونش میدم.
بازم بیدار نمیشه...
مجبور میشم لحاف رو بکشم پایین...با دیدنش جا میخورم.آخه مگه آدم موقع خواب همچین آرایشی میکنه؟
یهو لبخند به لبم میاد...حتما به عمد تماسامو جواب نداده تا من بیام پیشش...واسه همینم آرایش کرده.انصافا هم خوشگل شده...
با دست تکونش میدم و میگم:
– عزیزم آقاییت اومده ها...
چشماشو باز میکنه و با خمیازه میگه:
+تویی محمدطاها؟
یهو انگار که یه چیزی یادش بیاد؛ سرشو میبره زیر لحاف و با التماس میگه:
+محمدطاها تو رو خدا برو بیرون...
با تعجب میگم:
–واسه چی؟؟؟
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1