😳 جلوی جمع زد و جعبه‌ای از جیبش بیرون کشید. با لهجه‌ی گفت:« با من می‌کنی؟» توی خیره شدم. من چکار کرده بودم که به خودش این اجازه رو داده بود؟ غلیظی کردم و رو محکم‌تر گرفتم:« این‌جا اروپا نیست بِرایان! معلومه که نه! چرا باید با یه مرد ازدواج کنم؟!» لبخندش از لبش پرید. سرپا ایستاد و جلوی همه فریاد کشید:«تو !» توی دلم بهش پوزخند زدم اما باید بازی می‌کردم:« چی؟! بخاطر این‌که بهت جواب رد دادم؟!» جلوتر اومد و قسمتی از چادرم رو توی گرفت. تمام بدنم شد وقتی غرید:«بخاطر همه‌چیز! ولی قبلش باهات دارم... جلوتر اومد و ناگهانی....😱😳❌ https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c ؟😓❌