وقتی حرّ آمد محضر ابا عبدالله علیه السلام و دو زانو نشست و خواست وارد حساب شود که این آقا کسی است که آب به من داد، لشگرم را سیراب کرد، چنین و چنان کرد.
ولی من راه را بر او بستم.
وقتی امام فرمود: بگذار در شب تاریک بچههایم را بردارم و از این جا بروم، گفتم: نه، من مأمورم....
وقتی حرّ خواست وارد این حسابها شود،وبه حضرت اینها را بگوید امام حسین نگذاشت وارد حساب شود؛
فرمود: «
إرفع رأسکَ یا حرّ» سرت را بلند کن ای حرّ! سرش را بلند کرد. تمام شد.
واو فقط جمال آقا را در مقابلش مشاهده کرد.
.. 🌸⃟ @banoohayybash
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┅┄┄