اصولیون گفتهاند: مشتقُ حقیقی آنست که زمانی، متلبس به صفتی بوده و هنوز هم به آن صفت، متلبس است.
اما اگر زمانی متلبس بوده و اکنون دیگر تلبس ندارد، مورد اختلاف است که میتوان به آن مشتق گفت یا نه؟!
و اگر متلبس نبوده ولی بعدا امکان تلبس به آن صفت را دارد قطعا به مجاز است اگر آن را مشتق بنامیم.
سالهاست که این قاعده اصولی با همین تعریف مورد اتفاق اصولیون است.
غافل از اینکه در سال ۶۱ و درست در روز عاشورا این قاعده شکسته شده و به کسی که هرگز صفتی را نداشته است، نه فقط او را متصف دانستهاند که سالها و قرنهاست، او را به آن صفت میشناسیم.
حضرت عباس قمربنی هاشم ابوالقربه، هرگز نتوانست "آب" را به خیام برساند و هرگز کودکان چشم انتظار عمو "آب" را از دستان عمو ننوشیدند و شرمندگی برای او ماند و بچهها از آبی که نیاورد و از طلبی که کردند و بی عمو شدند.
لیک قرنهاست ما "عباس" را به سقایی یاد میکنیم.
وصفی که هیچگاه در روز عاشورا به آن تلبس نیافت.
شاید از آن جهت که تمام وجود خود را فدا کرد تا بتواند به وعده وفا کند.
یمین و یسار و چشمان را فدا کرد و عمود آهنين به فرقش وارد شد و آنگاه که مشک پاره شد و از رساندن آب ناامید شد، برای همیشه تاریخ شد "سقای دشت کربلا"
و نه کسی پرسید چرا و نه کسی تشکیک کرد و نه کسی غیر از او را به این وصف میشناسیم.
السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلاء
https://eitaa.com/banooyepishran