یه بچه بود تو جبهه خیلی دوستش داشتم پشت بیسیم حرف می زدیم دیدم صداش نحیفه گفتم فلانی چته چرا صدات نحیفه گفت تیر خوردم ترکش خوردم حالم خوب نیست دم دمای آخرمه... گفت حاجی یکی هست پشت بیسیم برام روضه بخونه؟ گفتم روضه ی کی میخوای برات بخونیم گفت تو که میدونی من بیچاره حضرت زهرام روضه مادر برام بخون💔 تا اینو گفت فهمیدم یا از سینه ترکش خورده یا از پهلو فرستادم بچه ها پیکر نیمه جونشو از خط کشوندن عقب آوردنش... یه حال و هوای عجیبی داشت دم دمای آخرش بود تو بیمارستان الحاضر بردیمش یه لحظه چشم های بی رمقشو آروم باز کرد خیره شده بود به یه جایی انگار که میخواست براش مهمون بیاد میدونستم حضرت زهراییه صورتمو آروم بردم جلو گوشش: گفتم فلانی،جانِ حضرت زهرا، مادر اومد بالا سرت یه یازهرا بگو گفت یه لحظه تمام رمقشو جمع کرد انگار یکی اومده بود بالا سرش بهش خیره شده بود گفت یا زهرا و به آسمون خدا پر کشید😭😭💔