شیطانی # قسمت پایانی 🎬 الان تقریبا سه ماه از اون واقعه گذشته,پدرومادرم برای پذیرفتن عقیل به فرزندی خیلی خوشحال شدندومن مطمینم این بهترین شانس زندگی عقیل بود,تواین مدت زبان فارسی راکار کردم. عقیل پسرباهوشی هست ,مطلب راسریع میگیره ,الفبای فارسی رایادگرفته وگاهی جمله های کوتاه هم میگه,مادرم مثل پسرواقعی خودش دوسش داره ودورش میگرده,بابا به عشق عقیل روزها بیشترتوخونه میمونه. یک ماه بعداز مراجعتمان به جانم سو قصدشدوخوشبختانه ناموفق موند وپلیس گفت که ازطرف موسادبوده. مهرابیان هفته ای دو سه بار به بهانه ی دیدن عقیل ,اما درحقیقت دیدارخواهرعقیل,به خانه مان میاید,مهرش به دل بابا افتاده. الان هم از سر سفره ی عقد برایتان ,اخرین قسمت رمان را میگذارم.😊 عاقد:خانم هما سعادت برای بارسوم ,سوال میکنم,ایا بنده وکیلم شمارابه عقددایم آقای سعید مهرابیان بامهریه وصداق معلوم درآورم؟؟؟ واینبار سعید هست که میگه:عروس داره رمانش راتمام میکنه😂 من:بااجازه ی بزرگترا بببببله...👏👏👏👏 ⚡️پایان⚡️ باما همراه باشید ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌