#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت48
ماه هفتم تو یزد رفتم سونوگرافی.
دکتر گفت:
+مایع آمنیوتیک دور بچه خیلی کمه!
باید استراحت مطلق داشته باشی.
دوباره توی یزد موندگارشدم.
میرفت و میومد!
خیلی هم بهش سخت میگذشت...
اون موقع میرفت بیابون.
وقتی بیرون از محل کار میرفت مانور آموزش، میگفت:
+میرم بیابون.
شرایط خیلی سخت تر از زمانی بود که میرفت دانشکده و میگفت:
+عذابه، خسته و کوفته برم توی اون خونه سوت و کور...
از صبح برم سرکار و بعدازظهرم برم توی خونه ای که تو نباشی.
دکتر ممنوع السفرم کرده بود.
نمیتونستم برم تهران.
سونوگرافی ها بیشتر شد، یواش یواش بهم میفهموندن ریه بچه مشکل داره.!