⬅️5️⃣
اما در حقیقت از زاویه نگاه عارفان و سالکان، آن روز صبح، شب قدری برای رسول ترک بود، در آن صبح زیبا و در آن شب قدر، همه مقدرات رسول به یک باره زیر و رو شد و انقلابی شگفت و باور نکردنی در رسول به جوشش آمد و یک شیدایی و سوختگیای به جان رسول ترک افتاد، او به یک باره اسیر سر زلف امام حسین(ع) شد و دیگر هر چه بر زبان میآورد شهد و شکری سوزان بود.
رسول ترک بعد از شنیدن رویای مسئول هیأت، شروع به گریه و زاری میکند، او نالهکنان، تند تند از مسئول هیأت میپرسیده است: «...راست میگویی یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمههای امام حسین(ع) بودم؟...» و سپس بعد از در آوردن صدای سگ با شور و وجدی آمیخته به گریه و اشک فریاد کشید: «از این لحظه به بعد من سگ حسینم... خودشان مرا به سگی قبول کردهاند...»
در آن لحظه همه وجود رسول ترک مملو از عشق حسینی شده بود؛ عشقی عمیق و واقعی و او به سبب این عشق به یک توبه واقعی دست یافته بود؛ توبهای نصوح و همیشگی، او از آن روز و از آن لحظه به بعد یکی از شیداترین و دلسوختهترین دلدادهها و ارادتمندان به امام حسین(ع) محسوب میشد، به گونهای که از آن روز به بعد هر سخنی که از زبان و لبهای او درباره امام حسین(ع) بیرون میآمد، هر شنوندهای را گریان و منقلب میکرد.
*و این چنین شد که رسول ترک به یک باره توبه کند و زندگی جدیدی را با 180 درجه تغییر و تحول برای بقیه عمرش در پیش گرفت.*