شبث پس از نماز عشا نزد او رفت تا از رخسارش نفهمد که بیمار نبوده، چون به او وارد شد بسیار به او خوش آمد گفت و او را به خود نزدیک کرد و گفت: من خواهش دارم به جنگ این مرد بروی و به عمر بن سعد کمک کنی. او گفت: ایها الامیر! اطاعت میکنم و سپس با هزار سوار به سوی کربلاروان شد.