🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت پنجاه و پنجم🌱 | شوخ و جدی | اهل شوخی بود؛زیاد اما حد و حدود نگه میداشت. گ
📚 قسمت پنجاه و ششم🌱 | ادامه شوخ و جدي | آمدم گرفتم بوسیدمش وحسین(محمودرضا) را نشان دادم وگفتم مقصر این بود! این به من گفت این هارا دور کن. شما جلوی دیدش را گرفته بودید. داشت گرا میگرفت. توی کارش جدی بود. همانقدر که شوخ بود، وارد کار که میشد خیلی جدی میشد. محمودرضا گاهی عالم و آدم را سرکار میگذاشت. گاهی هم شوخی های عجیب و غریبی میکرد. حتی درمحل کارش به خاطر یکی از این شوخی ها توبیخ شده بود، اما هیچوقت با من که برادرش بودم شوخی نمیکرد. از چیزهایی که هنوز هم یادآوری اش مرا شرمنده می کند، یکی همین مسئله است. من فقط سه سال از او بزرگ تر بودم اما محمودرضا حق ادب را ادا میکرد. باهم که بودیم خیلی بگو بخند می کردیم. خیلی پیش می آمد که درباره کارش یا ازسوریه و مسائل معمولی و از سرکارگذاشتن هایش تعریف میکرد و می خندیدیم، اما هیچ وقت نشد حتی شوخی کوچکی با من بکند و بخندد. @mahmoodreza_beizayi