⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت هفتاد و چهارم🌱 | ادامه ی کجا دفن شوم؟ | گفتم:((این چه حرفی است؟!وِل کُن ای
📚 قسمت هفتاد و پنجم🌱 | شهادت آمادگی می‌خواهد نه آرزو | یکی از چیزهای عجیبی که با هم برای آن تصمیم گرفتیم،نحوه ی رسیدنِ خبرِ شهادتش بود. از لا به لای حرف‌هایی که با محمودرضا در خلوت می زدیم و از حالت هایی که داشت،معلوم بود که هوای شهادت دارد. چهار ماه قبل از شهادتش بود که پشت تلفن، برای اولین بار به صراحت از شهادتش گفت.در اولین دیدارم با محمودرضا بعد از آن تماس تلفنی به او گفتم این بار سوریه که می‌رود،شماره تماس مرا به یکی از هم سنگر هایش در تهران بدهد که اگر خبری بود،قبل از رسیدن به خانواده،اول به من برسد! از او قول گرفتم که این کار را بکند.بعد از شهادتش که گاهی یادم می‌افتد چطور سر چنین چیزی با هم تصمیم گرفتیم،بُهتم می گیرد.نمی‌دانم چطور،اما خیلی عادی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم.محمودرضا به من فهماند که آماده ی شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد. @Shbeyzaei_313