🌸
#داستانک / قدرِ داشتهها
.
از دیروز صبح برای چند روز جهت رسیدگی به کارای
#برکت خانواده رو مشهد گذاشتمو اومدم قم.
دیشب دیدم حالم داره به هم میخوره، سرم گیج مرده، ضعف کل بدنمو برداشته و یک وضعی.
نشستم کمی فکر کردم، کلی هم سلولهای خاکستری مغزمو سوزوندم، که چی شده؟
آخه سابقه نداشت.
با خودم فکر میکردم که آخه چی خوردم که این طور شده؟
شاید ی چیزی خوردم که مزاجش با مزاج من سازگار نبوده و ...
داشتم دنبال خوردههام میگشتم که یادم اومد طی ۲۴ ساعته گذشته اونقدر درگیر کارا بودم که اصلا وقت نکردم چیزی بخورم.
.
بلند شدم چند تا تخم مرغ خاگینه کردمو زدم به رگو شفای کامل پیدا کردم.
.
قدیمیا راست گفتن: "زن بلاست؛ خدا هیچ خونهای رو بی بلا نکنه."
.
با "
#خودِ" خودم گفتم آخه آدم حسابی حتما خانومت باید بره،
تا کسی نباشه برات غذا درست کنه،
تا تو حواست به خورد و خوراکت نباشه،
تا ۲۴ ساعت چیزی نخوری،
تا ضعف بَرِت غلبه پیدا کنه،
تا سرت گیج بِرِه،
تا بعد یادت بیاد که اِااا؛ چهقدر خوب بود روزایی که
#حضرت_همسر توی خونه بود!!!
آخه چرا تا هست قدرشو نمیدونی؟
حتما باید بره تا بفمی؟؟؟
هاااااا؟؟؟
بگو دیگه.
.
"خودم" سرشو انداخته بود پایینو چیزی نمیگفت.
معلوم بود از کارای سابقش پشیمون شده.
.
#تا_همو_داریم_قدر_همو_بدونیم
.
🌐
@barkat313