فروشگاه برکت
❤️ اولین زیارت #آقا_محمد_حسن السلام علیک یا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)
🌸 / بی‌تابی . دیروز صبح، برای رسیدگی به برخی امور، با ، به سمت قم حرکت کردیم. . دیگه نمی‌گم که هنوز، پس از گذشتِ حدود ۲۴ ساعت از حرکت، به قم نرسیدیم. . و باز نمی‌گم که بین راه، رفتیم از یک مجموعه‌ی اقتصادی که چند جوانِ مومنِ ولایی راه انداخته بودن و محصولات تولیدی روستاشونو به تمام ایران ارسال می‌کردن، بازدید کردیمو از بیانات گهربارمون در زمینه‌ی اقتصاد و تجارت الکترونیک مستفیض‌شون کردیم. و البته اصلا نمی‌گم که از بس خوبیم حق مشاوره هم اَزَشون نگرفتیم. . و نمی‌گم که نماز ظهر و عصر رو با دوستان رفتیم توی مسجد جامع شهرشون خوندیم. مسجدی که ۲۰ سال پیش، که هنوز این شهر شهر نبود، در دو تابستون متمادی، در هر تابستون ۴۰ روز نماز صبحامونو توش خونده بودیمو بعد از قرائت زیارت عاشورا به سمت بالای تپه‌ای حرکت می‌کردیم که حدود ۵۰ شهید روستا بر روی اون به خاک سپرده شده بودنو بعد از قرائت دعای عهد می‌رفتیم کوچه باغ پیماییو ... . و نمی‌گم که بعد از نمازم رفتیم بازدید از حوزه‌ی علمیه‌ی بزرگی که با مدیریتِ یکی از دوستانِ هم‌بحثِ فاضل‌مون در دست احداث بود. . اینم که دیگه اصلا نمی‌گم که بعد از بازدید از حوزه، چون ظهر شده بود، خودمونو تِلِپ کردیم منزل‌شونو چلوکبابی زدیم به بدن. البته تِلِپوندَنِ‌مون. . البته ناگفته نمونه، اینم بِهِتون نمی‌گم که بِهِشون گفتم که: "حواااس‌تون باشه که مااا این نهاااارااا رو اصصصلا قبول نداریییم هاااااا؛ دفعه بعد باید از غذاهای محلی‌تون برامون درست کنین." اونا هم گفتن: "چَش؛ قدم‌تا رو چِش حاج آقا." خیلی آدمای خوبی بودن. . و باز نمی‌گم که هر جا بین راه خوابم گرفته چرتیدمو حتی شب، که رسیدیم سرخه، رفتیم وسط چمناو یِ پتو پهن کردیمو تا صبح خوابیدیمو از هواش لذت بردیم. . اینا رو بِهِتون نگفتم تا ندونید که ما همچین آدمایی هستیم که سفر ۱۱ ساعته رو ۲۴ ساعته می‌ریم. بعدش خودمونو برای این دیر رسیدن توجیه می‌کنیم که "هااااا؛ سفر که فقط رفتن و رسیدن نیست. خود "راه" هم جزء سفرِ خووووو" و از این حرفا. . این یِ جنبه از جوانب متعدد شخصیتی ما که نگفتم تا ندونید. حالا می‌خوام یِ جنبه‌ی دیگه‌ی شخصیتی‌مونم براتون رو کنم که بدونین با کی طرفین. . برای نماز مغرب رفتیم دامغان. خانومم زنگ زد. + دی‌ری‌رینگ ... دی‌ری‌رینگ. + ... (صحبتای ایشون سانسور شده) - ... (وقتی صحبتای ایشون سانسور شده انتظار داشتی جوابای من سانسور نشه!!! واقعا که.) . - برای من بی‌تابی نمی‌کنه؟😁 + با اون خداحافظی گرررمی که شما کردین چراااا؛ خییییلی بی‌تابی می‌کنه!!! (آخه اون ساعتی که ما راه افتادیم همه‌ی بچه‌ها خواب بودنو منم بعد از خداحافظی با خانم، مثل این بی‌عاطفه‌ها، اومدم بیرون.) . منم با گرفتن ژست شهدایی گفتم: - اولا نخواستم این لحظات آخر با بوسیدن بچه‌ها دلبستگیم به اونا بیش‌تر بشه و پاهام در راهی که توش قدم گذاشتم سست بشه و بلغزه. + و اون وَخ دوما؟ - دوما؛ الآن که رو موقع رفتن نبوسیدم این‌طور بی‌تابی می‌کنه، وای به حال وقتی می‌بوسیدمش. اون وقت که حتما خودشو می‌کشت طفل معصوم. آخه تو راضی می‌شی؟! + اگر این زبونو نداشتی چکار می‌کردی؟ - تایپ.🤣 . 🌐 @barkat313