🌸
خونهی مولّد
دو دوست قدیمی، بعد از سالها دوری همدیگه رو تو خیابون ملاقات کردن. بعد از سلام و احوالپرسی، یکیشون از اون یکی دیگه پرسید: «مشغول چه کاری هستی؟»
دوستش لبخند زد و گفت: «راستش، همش خونهام! تو مشغول چه کاری هستی؟»
دوست قدیمی که با تعجب به او نگاه میکرد، از اینکه دوستش بیکاره ناراحت شد و برای همین با لحنی دلسوزانه گفت: «منم از صبح تا شب تو شرکتم، هر روز میرم سرکارو واسه بقیه کار میکنم؛ آخرشم چِندِرغاز بهم میدن. بیرون خونه هم خبر خاصی نیست.»
دوستش با لبخندی عمیق بهش گفت: «پس واجب شد یِ روز دعوتت کنم بیایو از نزدیک کارگاه خونگی منو ببینی؛ شاید دیگه واسه بقیه کار نکنی!»
🌐
@barkat8
#تقویت_بنیه_اقتصادی_جبهه_متدینین_هدفمونه