🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌸 کتاب به قلم آن روز ها رسم بود روی سر عروس و داماد نقل و سکه بپاشند. ام ایمن به پیامبر گله کرد. -چرا برای عروسی شان چیزی نثار نکردی؟ -امشب خدا به درخت های بهشت فرمان داده، زیور و دُر و یاقوت و زمردشان را برای فاطمه و علی نثار کنند؛ همین کافی نیست؟ دستم را گرفتند. -فاطمه همسر خوبی است. روبه فاطمه هم از خوبی من گفتند و دستش را در دستم گذاشتند. فاطمه را سوار شهباء کردند. به خواست ایشان، زن و دختر های فامیل و دروهمسایه تا در خانه مان آمدند و در راه شعر های زیبا و پر نغز خواندند. جبرئیل و میکائیل هم بودند. دست فاطمه در دستم، وارد خانه مان شدیم. بالاخره زندگی متاهلی ما در ماه ذیحجه شروع شد. 💜💛💜💛💜💛💜 توی ایوان، فاطمه گوشه ای نشست، من هم کنارش. از خجالت به هم نگاه نمی کردیم. صدای در آمد، در را باز کردم، مرد محتاجی بود. فاطمه کمی از غذای عروسی را داخل ظرفی ریخت و به دستم داد. همراه لباس مخمل جدیدش که هدیه پیامبر بود. -خدا عوضتان دهد. لبخند زدم و پیش فاطمه برگشتم، کمی که گذشت دوباره صدای در آمد، این بار پیامبر بود. بلند شدیم و خوشامد گفتیم. از میان نان قندی و کشمش داخل سبدشان، یک گلابی در آوردند. دو نیمه اش کرد، یک قسمتش را به من و نیمه دیگرش را به فاطمه دادند. لبخند روی لبشان جاندارتر شد. -این هم هدیه ای از بهشت برای شما. اینجا ایران است، سرزمین دختران، پسران، مردان و زنان قوی، غیرتمند، باحیا، عزتمند، ولایی و آماده‌کننده‌های زمینه‌های ظهور ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh