هوالشهید 🌹
((🌹آثار رفاقت با شهدا_قسمت آخر 🌹))
...نخستین بار نیمه ی دوم سال شصت و یک بود که در کنار آبهای اروند(نهر قاسمیه)، پیکر بی سر یک شهید را دیدم.🌷شاید سیزده بهار هم عمر نداشتم و از دیدن آن پیکر مطهر ترسیدم و عزیزی که همراهم بود اهل اصفهان و موجب تسلی من شد.🌷آن موقع چیزی از ایثار و شهادت و...نمی فهمیدم چون فهم شهید، عقلی میخواست قدر شهید که نه آنزمان داشتم و نه الان.🌷مدتی بعد مامور شدم تا خبر شهادت شهیدی را در اطراف شهرستان بابل بدهم. جلوی درب خانه یک کامیون ولوو بود و پدر همان شهید از روبرو آمد و من با توجه به آدرسی که داشتم یقین کردم که ایشان پدر همان شهید هستند که من باید خبر شهادت حیدرش را میدادم.🌷وقتی مرا دید در آغوش گرفت گویی که سالهاست مرا می شناسد. بعد از کمی صحبت خودش گفت که با هم برویم داخل و خودت به مادرش بگو.🌷مادری حدود چهل و چند ساله اما شکسته از کار و غم روزگار...عرض سلام و اظهار ادب کردم و لابلای حرفهایم متوجه شد که گل پسرش شهد شهادت نوشید.🌷گفت بچه هایم را خوب بزرگ کردم و حرام نخوردند و الهی شکر که برای خدا رفتند و...🌷حیرت زده شدم چرا شیون نمیکند و عزا نمیگیرد. حتی تا آخر شب هم ماندم اما قطره ای اشک ندیدم.🌷 دائم میگفت من از او راضی ام و خدا هم راضی باشد و... راستش من آن موقع نمی فهمیدم که اینان کی اند و چه میگویند و چقدر آسان جان و فرزند در راه خدا می دهند. حال هم نفهمیده ام 😔
شهدا عجیب بودند در حال و روز خویش. کسانی میدیم که از نماز مغرب سر به سجده برده و طولانی با خالق در گفتگو بودند و بعد از عملیات فقط پلاکشان می آمد🌷انسان تا صدره المنتهی میتواند بزرگ شود و شهدا بزرگ شدند و من حقیر و ذلیل جامانده ام از قافله ی خوبان چون (خوب) نبود درونم.😔
یک رفیق از خیل شهیدان برگزین و گاهی با او حرف بزن تا روزگارت بشود رنگ شهدا.🌷قرار شبانه از یادت نرود ای عبدالله.🌷
الاقل...محسن خاکزاد ✍️
#ماملت_شهادتیم
#ماملت_امام_حسینیم
#لبیک_یاخامنه_ای
#باشهداتاظهور
#یازیــنب
https://eitaa.com/bashohadataazohoor