دیگر نمےخواهم زنده بمانم من محتاج نیسٺ شدنم من محتاج توام خدایا! بگو ببارد باران؛ کہ گوید شوره زار قلبم سال هاسٺ کہ سترون مانده است من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم خدایا! دیگر طاقت ندارم، بگذار این خشکزار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد! بگذار این دیدگان دیگر نبیند بس است هر چه دیده اند بگذار این گوش ها دیگر نشنوند بس است هر چه شنیده اند بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند بس است هر چه جنبیده اند خدایا! دوست دارم تنهاے تنها بیایم، دور از هر کثرتے، دوسٺ دارم گمنامِ گمنام بیایم، دور از هر هویتے خدایا! اگر بگویے: لیاقٺ ندارے، خواهم گفت: لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشتہ ام؟! خدایا! دوست دارم سوختن را، فنا شدن، از همہ جا جارے شدن، بہ سوے کمال انقطاع روان شدن را... @basijalborz_irankochak