#چند_روایت
🔸
بارها خدا حفظش کرد؛ برای شهادت...
اتفاقات عجیب در زندگی شهید سامانلو
🌼
#رویای_صادقه|خواب دیدم شخصی اومد و بهم گفت:
این امانت پیش شما بمونه؛ از او خوب مراقبت کنید و سالم نگهش دارید؛ به موقع او را میخواهیم... خوابم رو برا یه عالم تعریف کردم. پرسید:
تو راهی دارین؟ گفتم:
بله. گفت:
ازش مراقبت کنید... چند ماه بعد سعید متولد شد...
🌼
#حادثه_اول|بعد از تولد بیماری سختی گرفت و دکترها ازش قطع امید کردند. تقریبا دو سالی درگیر بیماریاش بودیم و
هر لحظه منتظر بودم خانومم بیاد و بگه سعید تموم کرد. حتی توان خوردن نداشت و با سرم تغذیه میشد. آخرین بار که بیمارستان بستری بود، مظلومیت رو توی صورتش دیدم و منقلب شدم. اومدم توی حیاط و با دل شکسته به امامرضا ع گفتم:
پسرم رو از شما میخوام... همون روز شفا گرفت و دکتر با تعجب گفت:
بچهتون رو دوباره بهتون هدیه دادند...
🌼
#حادثه_دوم|
یه روز از بالای پشتبوم افتاد پایین؛ اما هیچیش نشد؛ حتی خراش هم برنداشت...
🌼
#حادثه_سوم|یه روز توی خیابون ماشین بهش زد.
حتی یادمه ماشین از رو سعید رد شد؛ ولی باز سالم موند
🌼
#حادثه_چهارم|
خلاصه حوادث زیادی برا سعید رخ میداد، اما خدا حفظش میکرد. جالبترینش سال ۹۳ ( وقتی حدودا ۳۳ ساله بود) اتفاق افتاد. توی طبقهی سوم مشغول به کار بود، که از ارتفاع ۲۵ متری افتاد و هیچ طوریش نشد. حتی بیمارستان هم نرفت...
انگار نگهش داشتند برا شهادت...
📚
منبع: کتاب "فقط برای خدا"
🔸
۱۶بهمن؛ سالروز شهادت سعید سامانلو گرامیباد
#شهید_سامانلو #شهید_مدافعحرم #شهدای_قم #توسل