همپای آفتاب شدی ای بلوغ سبز
سبزینه از نگاه تو دارد فروغ سبز
تا در گلوی زخمی باران ترانه ای
در خشکسال باغ شهامت جوانه ای
مثل کویر تفته و سوزان التهاب
حتی به آب نیز نگفتی غم سراب
وقتی که ماه از لب تو آب خورده است
دریا به اوج همت تو رشک برده است
از بوسه گاه خنجر خورشید روی خاک
وز قطره قطره قطره ی خون گلوی خاک
از التهاب عشق و جنون زبان شعر
از داغ و دار دعبل و تا آسمان شعر
از شانه های زخمی شهر غریب ما
همراه باد خسته چنین آید این ندا:
من در حصار خویشتن خویش مانده ام
تصویری از نگاه به لبها نشانده ام
شعر از منصور کلامی فرد (مسئول انجمن شعر سازمان بسیج هنرمندان استان زنجان)
#خبرگزاری_بسیج_زنجان
#زنجان
🆔️
https://rubika.ir/basijzn
🆔️
@basijzn