📌چند روایت کمتر شنیده شده از زندگی جهان پهلوان در پنجاه‌وپنجمین سالمرگش ⭕️تختی دوباره می‌میرد 🔻 _روزنامه‌نگار| منصور رحیمی‌ها همدوره‌اش بود. رفیقی که صبح بیدار شد و ناغافل جناره کودکش را در کنارش دید. باید بچه طفل معصوم را کفن می‌کردند و به خاک می‌سپردند؛ پولی نداشت. حدود ساعت شش صبح رفت در خانه تختی و در زد. 🔻مادر پیرش در را باز کرد. وقتی سراغش را گرفت، گفت نماز صبح را خوانده و خوابیده. الان بیدارش می‌کنم. وقتی قصه را فهمید منصور را به اتاقکی برد و یک ساک پر از پول آورد و گذاشت جلویش و نشست. گفت: «هر چقدر لازمه بردار.» 🔻منصور یک بسته اسکناس را برداشت و شروع کرد به شمردن. تختی عصبانی شد و فریاد زد: الان وقت این کارهاست؟ برو به کفن و دفن برس. بعد از مدتی رفیق فرزندمرده، تختی را در رستوران دید. چون از قبل هشتاد و هفت تومنی که قرض گرفته بود، برای پس دادن آماده کرده بود، رو به روی تختی در چلو کبابی نشست و بسته اسکناس را گذاشت جلوی پهلوان. تختی پرسید، منصور این حق ماموریته؟ گفت: نه. پرسید: اضافه کاریه؟ نه غلیظی توی دهنش چرخاند و گفت: این همون پولیه که قرض گرفته بودم. تختی با حالت برافروخته پول را پرت کرد به سمت منصور و بلند شد از پشت میز و از چلوکبابی رفت. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ادامه در مطلب بعد👇👇👇👇