می‌خواستم سفره بیندازم که دستم را گرفت گفت «‌وقتی من می‌آیم، تو باید استراحت کنی🙂 من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم☺️ » گفتم «‌من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم یک روز می‌گفتی می‌خواهی زنت شریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم » شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره سرش پایین بود🙁 با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت «‌تو بعد از من سختی‌های زیادی می‌کشی😞 پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم☺️ » راوے:همسرشهید 🌹 https://chat.whatsapp.com/GhmdsNSfCiu3OOqMnkLe8w 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2823880772C12f5945027 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://chat.whatsapp.com/JjzgUeDS339KMVbTWFqjAM 👆لطفا مارا به دوستانتان معرفی کنید .