تو میدون تجریش تهران داشتم میرفتم تا به ۱ کار اداری برسم. برف میبارید. یه دفعه دیدم جوانی شتابان به طرفم اومد. میخواست چترشو بده به من. خیلی اصرار کرد. میگفت: چتر رو بگیر و ببر. مال خودت. اما قبول نکردم. گفتم: راه زیادی ندارم و تو همین میدون میخوام وارد ساختمون بشم.
او رفت و من همچنان شرمنده و خجل از محبتی که به خاطر لباس روحانیتم به من داشت.
خدایا اجر این محبتی که مردم به لباس پیامبرت دارن، با خودت.
#فرهنگ_ایرانی
#ملت_فرهیخته