😅شوخ طبعي پیرمرد دیگر کار را از اندازه به در برده بود. به خیال خودش میخواست ثواب جمع کند. فکر می‌کرد جبهه هم جایی مثل روستایشان است که هرچه بگویی مردم بی چون و چرا انجام بدهند.هنوز بچه های بی ملاحظه جبهه را نمی شناخت هرچند اوایل آنها با او این قدر صریح نبودند،البته نه اینکه حالا توی ذوقش بزنند،یا به او بی حرمتی کنند،نه فقط قلقش دستشان آمده بود. مثلا دیگر هر بار می خواست بلند شود و مقدمه‌چینی کند که برای سلامتی... یا دم به دم بر همه دم و از این حرف‌ها که خودتان بهتر می دانید، قبل از برشمردن این عبارت ها و رسیدن به اصل صلوات،دهانش را که باز می کرد،برادران صلوات را فرستاده بودند و پیرمرد ناچار خیلی زود سر جایش می نشست،چیزی هم نمی توانست بگوید چون صلوات را فرستاده بودند مدتی به همین منوال گذشت بعد روی دست بچه‌ها بلند شد چطور؟به این ترتیب که همان‌طور سرجایش هرکجا بود دفعتا می گفت:صلوات.به هر تقدیر نسبت صلواتی را برای خود حفظ کرده بود. 🌹🍃🌹🍃     ┄┅══✼♡✼══┅┄  https://sapp.ir/basir.markazi  https://eitaa.com/basirmarkazi