شب شد 🌛وهب و هانیه به خونه اومدن🏕️ وقتی اون چشمه جوشان پر آب ⛲رو دیدن هر دو تعجب کردن😍 و گفتن مادر چه اتفاقی افتاده😇 مادر هر چی دیده بود براشون تعریف کرد🌹 وهب وقتی پیام اون مردی رو که اصلا ندیده بود رو شنید و معجزه او رو دید😍 بدون معطلی آماده شد🌺 سریع همراه با خانواده به سمت کاروان امام حسین علیه السلام حرکت کرد💐 . وهب خیلی مشتاق بود که خودش رو هر چه سریع تر به امام برسونه و با او صحبت کنه🥰 وهب و خانواده اش به امام حسین علیه السلام رسیدن😍 وهب خیلی به امام علاقه مند شده بود و با شوق و ذوق زیاد به حرف های امام گوش میداد🌹 . مادر وهب🧕🏻 گفت پسرم از تو راضی نمیشم مگر به یاری پسر پیغمبر بری و در راه دین خدا شهید بشی🌹 وهب با اجازه امام وارد میدان شد و مشتاقانه جانش رو سپر دین خدا کرد🤺