🇮🇷بازگشت‌ازنیمه‌راه🇮🇷
🔴 از ما کهنه سربازان، برای نسل‌های آینده ✍ منصور نورایی ... و اگر دوباره جنگی آمد، و تو را دعوت به نبرد کردند، میدانی چه بگویی؟ آری از قول ما کهنه سربازها بگو؛ به خدا ما دنبال جنگ نرفته بودیم، او آمد؛ بی‌هیچ استدالی و منطقی. ما ابتدا می‌جنگیدیم که کشته نشویم، اما بعد جنگ یادمان داد بکشیم تا کشته نشویم. عده‌ای از ما رنگ رزمندگی گرفتند و عده‌ای هم، رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. تعدادی جبهه نیامده راوی جنگ شدند! و عده‌ای شهید شدند تا آینده زنده بماند! اما نه آینده‌ای به این شکل!! راستی ما باید چه می‌کردیم؟ عده‌ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند، عده‌ای آمدند تا بی‌پیکر شوند. و عده‌ای نیز پیکرتراش! در جبهه حس عاشقی و معشوقی جریان داشت. و ما جز جنگیدن چاره‌ای نداشتیم! آیا می‌توانستیم دفاع از کشور و مردم را رها کنیم و (آیا باید) گورمان را گم می‌کردیم و برمی‌گشتیم (به)شهرهای‌مان !؟ و دزد قافله‌ی نفت می‌شدیم؟ یا دزد دکل ساخته نشده اما فایناس شده با دلار نفت در عالم تحریمی آلوده؟ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم، اما جنگ ۸ سال نزدیکتر از آینده بود. جان عزیز بود ولی پای عشق هم در کار بود. در جبهه‌ها رقص مستانه‌ی شهدا غوغا می‌کرد و ما چه باید می‌کردیم؟ آیا نباید یوسف می‌شدیم و بر روی مین میرقصیدیم و میخانه‌ی فکه را رونق می‌دادیم؟! و دروازه‌‌ی خرمشهر را آذین نمی‌کردیم؟ باور کنید ای نسل‌های بعد! ما جوانِ جوان رفتیم، پیرِ پیر برگشتیم! حال شما بگوئید ما چه باید می‌کردیم؟ می‌گریختیم که کوفی مسلک شویم؟ که اعتقادات‌مان به نرخ دلار و سکه حراج نشود؟ که نام لشکرمان را بر پیشانی بانکی رباخوار ننویسند؟ ما باید چه خاکی بر سرمان می‌کردیم که امروز سرکوفت نشنویم؟! بله، نسل‌های آینده قرارمان این نبود! راستی اگر دوباره جنگی آمد و شما را دعوت به جنگ کردند، از قول ما بگویید: رزمندگان! به بعد از جنگ هم بیاندیشید! وقتی ارزش‌ها را در خاکریزها جا گذاشتیم و ارزشها عوض شد، عوضی‌ها ارزشمند شدند! امروز خوب بنگرید، چگونه ما را غریبه می‌پندارند! باور کنید، آنروزها ما قطار قطار می‌رفتیم واگن واگن بر می‌گشتیم. راست قامت می‌رفتیم، کمر خمیده بر می‌گشتیم. دسته دسته می‌رفتیم و تنهای تنها برمی‌گشتیم. بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری. فقط آغوش گرم مادری چشم انتظار و دیگر هیچ! اما ایستادیم... شاید بپرسید پس ما چه مرگ‌مان بود؟ باور کنید ما هم دل داشتیم، فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم، اما با دل رفتیم، بی‌دل برگشتیم، با یار رفتیم با بار برگشتیم، با پا رفتیم با عصا برگشتیم، با عزم رفتیم با زخم برگشتیم، پر شور رفتیم، با شعور برگشتیم! ما اکنون پریشانیم، اما پشیمان نیستیم! ما همان کهنه سربازان پیاده‌ایم که «سواری» نیاموخته‌ایم! ما به وسوسه‌ی قدرت نرفته بودیم! می‌دانید تعداد ما در ۸ سال جنگ چند نفر بود؟ ۳/۵ درصد از جمعیت ایران! اما مردانگي را تنها نگذاشتیم، ما «غارت» را آموزش ندیده بودیم، رفتیم و غیرت را تجربه کردیم. اکنون نیز فریاد می‌زنیم که اینان از ما نیستند، این حرامیان قافله‌ی «اختلاس» از ما نیستند. گرگهایی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند، باورکنید این خرافات خوارج‌‌‌پسند، وصله مرام ما نیست، ما نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر حسین جنگیدیم. لیکن ما استخوان در ‌گلو، از امروز شرمنده‌ایم، با صورتی سرخ ودستانی که در فکه جا مانده است! اکنون شما بگوئید که ما اگر نمی‌رفتیم چه باید می‌کردیم با دشمنی که به امتداد قادسیه آمده برای هلاک مردم و میهن‌مان ایران؟! ما را بهتر قضاوت داشته باشید؛ جز اندکی از ما که آلوده شدند و شرافت خود را فروختند. 🌷🕊 ☫ @bazgashtaznimehraheitaa.com/bazgashtaznimehrah👈ایتا